امام مهدی (عج)
او نگران ما بود و خدا را از خود خدا برای ماگدایی میکرد
پنج شنبه 26 تير 1395برچسب:, :: 22:3 :: نويسنده : نیلوفر به نام خداوند بخشاینده مهربان
دره گرندکانیا واقع در بیابان های قاره آمریکا من به آنجا رفته بودم دقیقا میشد همکاری ۴عنصر : آب باد خاک آتش را در انجا دید فوقولاده عظیم بود و مبهوت کننده! با راهنمایم به جاهای جالب رفتیم مهشر بود در عین اینکه گرما کلافه ام کرده بود اما مناطق جالب آنجا تمام فکرم را ربوده بود سکوت و آرامش انجا جان میداد برای خلوت با حضرت دوست ولی نمیتوانستم از گروه جدا شوم خلاصه به بهانه ای آنجا را ترک کردم و به یه گوشه دنج رسیدم زیر پایم پرتگاهی بود که خیلی ارتفاع داشت روی سنگی نشستم و به آسمان زیبا نگاهی کردم و در دل گفتم خدایا احساست میکنم میدانم اینجایی زیرا اینجا زیباست و تو خالق آن بگذار تو را لمس کنم خواهش میکنم من عاشق تو هستم ای همه هستی من همه باور من بگذار ببینمت من دلباخته توام! ناگهان صدای خشی خشی نظرم را جلب کرد مار کبری کنار پایم بود از ترس نفسم بند آمده بود مار به سمت من یورش آورد از ترس پریدم ولی نتوانستم تعادلم رو حفظ کنم از پرت گاه پرت شدم ولی توانستم لبه را بگیرم مار هم پرت شد پایین تا میخواستم فریاد بزنم راهنما دویدو دستم را گرفت ومن را بالا کشید گفت: من هرگز گروه را ترک نمیکنم من حرف هایت را میشنیدم مطمئن باش خدا نمیگذارد باروت و احساست از بین رود من را فرستاد تا کنار تو باشد همه آدما نشانه ای از خدا هستند وقتی خدارا احساس کنی او هرگز دیر نمیکند! وقتی کمی نشستم تا آروم شوم خندیدم و در دل گفتم خدایا ممنونم که گذاشتی احساست کنم تو همیشه منو غافلگیر میکنی تو هر جا به هر شکلی هستی من دلباخته توام دوستت دارم عزیزم نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|