من مچ شیطان را نخواباندم خدا بود که همیشه جلوتر از من حرکت میکرد
امام مهدی (عج)
او نگران ما بود و خدا را از خود خدا برای ماگدایی میکرد

به نام خداوند بخشاینده مهربان

بعد از زلزله بم به صورت داوطلبانه با بچه های کمیته امداد به محل حادثه آمدم و میخواستم کمک کنم به روستاهای اطراف رفتیم و خانه هایی که از بم دور بودند همه چیز با خاک یکی شده بود وحشتناک بود هر لحظه میگفتم که برگردم اما ناگهان صدایی میخکوبم کرد صدای زجه میومد با بچه ها به طرف صدا رفتیم همه گروه پخش شده بودیم ما 2نفر بودیم همکارم اون خونه رو دور زد و گفت ما به کمک بیشتری نیاز داریم من میرم بقیه رو خبر کنم تو بمون و سعی کن باهاش حرف بزنی تا آروم بشه

اون رفت و من  رو به خانه مخروبه کردم و صداش کردم و گفتم :لطفا آروم باشید ما الان شما رو نجات میدیم لطفا آرامش خودتون رو حفظ کنید

بایه صدای آروم گفت :کمکم کن تا اونا بیان من میمیرم لطفا بیا تورو به خدا بیا!

دلم لرزید خیلی میترسیدم جلوبرم من ناشی بودم ولی رفتم جلو سعی کردم دونه دونه آجر هارو کنار بزنم تا اون باور کنه که دارم کمکش میکنم تا جایی که توان داشتم اون هارو کنار زدم حدود دو ساعت گذشته بود ولی چرا کسی نیومد شاید تعداد مجروهین بالا بوده که همکارم برنگشته!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بالاخره بهش رسیدم یه پسر نوجوان بود که پاش شکسته بود دوتا تخته پیدا کردم باباند هایی که همرام بود بهم بستم و کشیدمش بیرون وقتی بیرون اومد رو زمین غلطید و از حال رفت نمیدونستم آیا کس دیگه ای هست یا نه؟ شبیه یه تونل بود داخل خونه جالب بود که اونجا سالم مونده بود به داخل رفتم صدا زدم آیا کسی  اینجاست؟ آهای

نمیدونم ولی  یه چیزی انگار منو به داخل کشید دومتر بیشتر نرفته بودم که تونل آوار شد و راه خروجی بسته شد از ترس زبونم بند اومده بود شروع کردم به داد زدن ولی کسی به دادم نرسید چند ساعتی گذشت اکسیژن داشت تموم میشد و تنگی نفس داشتم پیدا میکردم شروع کردم به غر زدن که چرا خدا این سرنوشت رو واسم گذاشته؟

از حال رفتم دیدم رو یه صندلی نشسته ام و دارم با شیطان مچ میندازم خیلی زورش به من زیاد بود داشت دستم میخوابید و من داشتم میباختم بهم خندید و گفت مطمئن باش کسی که واسه موهبت های خدا غر میزنه مغلوب من هستند از جمله تو!

گفتم :نه من نمیبازم من بازی رو میبرم

مدام داشتم همه زورم رو جمع میکردم تا ببرم شیطان خندید وگفت : آدمایی که به دیگران کمک میکنن و تو بوق کرنا جار میزنن آدمایی هستند که اول جلو خودشون باختند و بعددر محضر خداشون من از این باخت شما لذت میبرم

باگریه گفتم من کی تو بوق کرنا داد زدم ؟ چرا دروغ میگی

- چرا همین الان داشتی غر میزدی!!!!!!!!!!!

تو دلم گفتم خدایا به من یه فرصت دیگه بده تا به این راحتی خودمو نبازم خدایا کنارم باش من دارم میبازم کمک کن تا به اصل وجود خودم برگردم میدونم که اگه برگردم همیشه برنه ام چون تو درونم تو هستی من خدا دارم آره من خدا دارم

خندیدم و بعد دست شیطان را خواباندم و گفتم من خدا دارم اون از رگ گردن نزدیک تره اینقدر دوسم داره که منو ببخشه و دوباره خودش منو نجات بده دیدی خدا منو دوست داره و من هم اونو ! تو باختی !!

وقتی به هوش اومدم دیدم بچه های امداد دارن منو احیا میکنن من نجات پیدا کرده بودم من بازی رو برده بودم من مچ شیطان را نخواباندم خدا بود اون همیشه جلوتر از من حرکت میکنه

خدایا دوستت دارم

امام زمان دوستت دارم

عزیزانم دوستتان دارم بسیارو بسیار



نظرات شما عزیزان:

mina
ساعت16:02---8 ارديبهشت 1391
سلام آبجي گل و مهربونم پستت محشر بود حس عجيب و قشنگي داشت خيلي دلت پاكه آبجي گلم ممنون از مهربونيات عزيزم هم از خودت ممنونم هم از دوستاي گلت خيلي دوست دارم آبجي جونم ميسي هميشه عالي هستي



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

سلام دل یارم میخواهد تا همه به هم بگویند دوستت دارم محبت ها کم رنگ شده آی آدما ها به خو دبیایید ما یک واحدیم مال یک خداییم بیایید به هم بگویییم دوستت داریم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان امام مهدی (عج) و آدرس asrekhorshid.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان