امام مهدی (عج)
او نگران ما بود و خدا را از خود خدا برای ماگدایی میکرد
جمعه 9 تير 1391برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : نیلوفر به نام خداوند بخشاینده مهربان زمان ها ی قدیم حدودچندین سال پیش وقتی جمعه ها میشد مادر بزرگم مارو میبرد حموم عمومی تا ما رو بشوره وقتی وارد میشدیم یه پولی میداد یه قبض داغون میگرفت بعد میرفتیم حموم اول با سفیداب ما رو خوب کیسه میکشید بعد خیلی محکم ما رو میشست بعد که بیرون میومدیم برامون کیک میخورید ما هم با چه ذوقی میخوردیم ولی برای من جالب نبود وقتی میومدیم بیرون همه با نگاه حقیرانه مارو نگاه میکردند و من سرشار از خجالت! حالا30سال گذشته و من تو یه برج زندگی میکنم خدا کمکم کرد و اون جا رو ساختم الان در بالاترین طبقه هستم شهر زیر پامه و اون حموم الان آوار شده و و یه جای مخروبه است تو دلم گفتم خدایا شکرت که کمکم کردی تا به این جا رسیدم ! راستش خیلی سخت بود که به این جا رسیدم و لی فقط با سایه صبرو شکیبایی تونستم بیرون بیام و به این جا برسم میدونستم هیچ چیز پایدار نیست وبالاخره من موفق میشم ولی اگه همش با غصه بالا میومدم موفقیتم هم لذتی نداشت و لی الان خیلی خوشحالم چون وقتی در بدترین شرایط بودم پناهم فقط یه سجاده نمازم بودو خدا تنها آغوش گرم من و همه دلخوشی من ! خدایا شکرت . نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|