امام مهدی (عج)
او نگران ما بود و خدا را از خود خدا برای ماگدایی میکرد
به نام خداوند بخشاینده و مهربان یارم به دنبالم آمد خیلی وقت بود از هم دور بودیم وقتی دیدمش پر از خنده و شادی بودم و از اینکه انتظارم به سر آمده بود سپاسگذار خدا بودم! با هم به راهمان ادامه دادیم از همه چی با هم حرف زدیم از شادی هایمان از غصه هایمان از سیاست از مالیات از همه چی حرف زدیم جاده برایم لذت داشت ای کاش این جاده انتها نداشته باشد ! خیلی راه رفتیم یارم گفت :باید به جایی بریم تا استراحت کنیم بالاخره به امارت بزرگی رسیدیم ! یارم گفت اینجا از این به بعد پناهگاه ما خواهد بود من خیلی شاد شدم به داخل رفتم تا همه جا را ببینم همه جا زیبا و قشنگ بود به در پشتی رفتم و بازش کردم اما از ترس زبانم بند آمد دره خیلی عمیقی پشت امارت بود که از یه قدم هم کمتر با آنجا فاصله داشت مثل فنر به عقب برگشتم و به پیش یارم رفتم و همه چی را تعریف کردم او هم در کمال خونسردی گفت : ایرادی نداره این رمز موفقیت ماست و باعث سعادت ماست! من گیج شده بودم اما او از چهره مغموم من ماجرا را فهمید و گفت: بزار برات بگم : - این دره ما را از همه چی محافظت میکنه از شر حیوانات چون این دره صعب العبوره! از آتش سوزی ! از حمله دشمن ! پس نگران نباش ! خوانندگان عزیز داستان استعاره از زندگی ما بود اگه دره ای ای از آگاهی پشتیبان ما باشد مارا از خیلی مسائل دردناک و ناگوار و مصائب سخت نجات خواهد داد اگر چه داشتن آگاهی برای انسان سخت است زیرا او که میداندو میفهمد درد میکشد اما به هر حال باعث امنیت خود خواهد شد. نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|