امام مهدی (عج)
او نگران ما بود و خدا را از خود خدا برای ماگدایی میکرد
به نام خداوند بخشاینده و مهربان سلام اول معذرت میخوام حدود 3ماهی بود نتونستم سر بزنم و مطلب جدید بزارم درگیر کاری داشتم منو ببخشید ولی یه متن جدید دارم امیدوارم خوشتون بیاد قرار ملاقات داشتم با یارم زیر همون تک درخت همیشگی! اما من خیلی وقت بود نرفته بودم وقتی رسیدم تمام لحظه های گذشته واسم زنده شد من همیشه اونجا بودم اما حالا من چیکار کرده بودم مثل یه غریبه بودم صدای قدم های یارم اومد سرم رو برگردودندم خوشحال شدم اما خیلی خجالت کشیدم من خیلی بی معرفت شده بودم خیلی.... با لبخند همیشگی سلام کرد اما من سرم را پایین انداختم نمیدونستم چی بگم من چیزی برای گفتن نداشتم ولی خودش فهمید گفت: سرت را بالا بگیر سرم را بالا گرفتم اه این بغض لعنتی ول نمیکرد اشکام میچکید دستانش را زیر چانه ام گذاشت و سرم را بالا آورد گفت: دوست من! یار من! نبود تو به معنی نبود همیشگی ات نبود تو همیشه یادت اینجا بود من احساست میکردم میدونستم خاطرت با منه ولی وسیله نداشتی بیایی اینجا اما حالا که تونستی بیایی با گریه خرابش نکن سرم را روی شانه اش گذشتم و گریه کردم دستانش را روی سرم گذاشت و گفت : اگه دوستم نداشتی دیگه زیر این تک درخت نمیومدی میدونم که شرایطشو نداشتی اما دیگه با هم هستیم یار من با هم هستیم با هم دستانمون رو روی پوسته درخت پیر گذاشتیم او شاهد همه لحظه های ما بود به یارم گفتم : منو ببخش میخوام خونمو اینجا بسازم تا همیشه کنارت باشم گفت: خوش اومدی کنارت خواهم ماند . نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|