امام مهدی (عج)
او نگران ما بود و خدا را از خود خدا برای ماگدایی میکرد
به نام خداوند بخشنده ی مهربان انگشتانم رو کیبورد بود خیلی وقت بود دست نزده بودم در گیر کنکورم بودم و حالا تمام شده است رفتم به لب چشمه دستم را در آب بردم در یک لحظه به خودم خیره شدم و نگاه کردم! گفتم :این من هستم چه قدر عوض شده ام !دیگر چهره شاد قبلی نبود خیلی افسرده به نظر میرسیدم پیش خودم گفتم اگه یارم اینجا بود با من حرف میزد یه دفعه صدایی اومد گفت : دوست من کجا بودی خیلی وقته ازت خبری نیست !؟ اما من سرم را انداختم پایین وگفتم : شرمندتم بد جوری گرفتار بودم خودم هم خسته شدم خیلی زیاد !!!!!!!!! دستش را روی سرم کشید و گفت : ایرادی نداره اما دوست ندارم چهر ات را اینقدر غمگین ببینم عزیزم اگه دنیا رو خیلی جدی بگیری تا آخر عمرت غمگین میمونی اگه نگران هستی چرا به خدا توکل نمیکنی تو همیشه فکر مینی باید تلاش کنی تا خدا تو رو ببینه اما یه همچین فکری غلط مطلقه ! واسه یکبارم که شده دست از همه چی بکش و آروم بشین و به صدای دلت گوش بده اون کنارته همیشه کنارته اما الان تو هم بشین کنارش بزار آرومت کنه بزار تو لحظه لحظه هات جریان داشته باشه اونوقت زنده میمونی تا زندگی کنی چون زندگی ضربان پیدا میکنه ! دست بزن !بلند شو !بزن برقص !شاد باش دوست خوبم! به آسمان نگاه کن اما یه جور دیگه ؟!!! نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|